علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

...

1390/11/28 15:11
1,217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه چیزم

امروز بارون میاد اینجا، از دیروز بارون میاد

... ولی هوای من چندروزیه که ابریه بارونی...

این هوای نوستالژیک قبل از عید باز هم به دامم انداخت...

 ای کاش می تونستم یک ساعت از افکارم دور بشم، حتی برای یک لحظه توقف کنم و به ماوراء شب ، ماوراء روز ، ماوراء مکان و ابدیت چشم بدوزم... 

هفته های من چه زود می گذره.. ساعت ها و لحظه هام  از هم سبقت میگیرن انگار ...

گاهی دلت سکوت میخواد...گاهی لبخند، گاهی تو هستی تنها و کوله ای بر دوش و باری به دوش....دلم یک دل سیر سادگی میخواد بی تکلف بی تعلق ... در این هوای سرد فقط یک  فنجان عشق دلم میخواد ...سه نفره، یکجا، باهم ... و کلبه ای بالای کوه.. رویای کودکیم ، جوانیم ....دلم میخواد ،دلم میخواد  .. آرزوکه عیب نیست بر جوانان ... چقدراز این سه نقطه ها(...) دارم اینروزها..چقدر شادم از "سه شنبه های خوب" و چقدر بیزارم از "جمعه های بد" !دلم زندگی میخواد یک زندگی عادی فقط همین ! و وقتی فراهم شد سر مستی ام همه رو شاد کنه...

خدا پیوسته حافظ و نگهدارت باد

.....................................................................

بعدا نوشتم:

جمعه ست ...بابایی امروز رفت خدا به همراش، و تنهام گذاشت در این بغض های هر لحظه ام ،در این دلتنگیهای مدام و در این آشفتگیهای دقایقم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
28 بهمن 90 15:45
باران به حرمت دل توست که میبارد.
باران به حرمت نگاه عاشقانه مادر و کودکی که به انتظار به در دوخته شده است،میبارد.
و باران به حرمت دل پردرد پدری میبارد که نه به دلخواه که به جبر زمانه دور میشود.

باران صدای پای اجابت است.و خدا با همه عظمتش ناز میخرد.نیاز کن.


وقتی این کامنت رو خوندم بی اختیار اشکم سرازیر شد گاهی وقتا فقط منتظر یه تلنگری و یه بهانه واسه ترکیدن بغضت و این بهانه قشنگی بود. خدا همان خوبرویی که نازش اهل نیاز را به نماز وا می دارد . ما که گدای کویش هستیم سالها تا او چه نظر افکند...
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
28 بهمن 90 15:52
این نیز بگذرد.
به آرزویت میرسی انشاءالله.
من هم به سختی از همین شرایط به امروزم رسیده ام.خدا کند قدرش را بدانم.


خوب یادمه که با چه اشتیاقی به دیدنش می رفتی و یقین دارم که قدرش رو می دونی چون برای بدست اوردنش بها دادی . بهترین روزهایی رو که می تونستین با هم باشین رو بخاطرش دادی(اونروزهای دوری رو می گم) و در عوض خدا به پاس این صبوریت این روزای قشنگ و پرخاطره رو بهت هدیه داده. شمارو که میبینم امیدوار میشم. ممنون از دلگرمیت

مامی امیرحسین
28 بهمن 90 15:55
آه عزیزم جوابمو گرفتم.پرسیده بودم که چرا دلتنگی...نمیدونم چرا ثبت نشده.تموم میشه این جمعه های بد پوران عزیزم.زندگی قشنگت قشنگتر میشه.به همین زودیا.مطمئن باش گل خوبم.
اگه این روزای دوری نبود قدر روزهای با هم بودن رو نمیدونستی...و خواهی دونست در طی سالیان آینده..
به آرزوهای دوست داشتنیت میرسی من میدونم...
زندگیت پر از سه شنبه های خوب باد...


سلام دوست گلم ممنون از دعاهای قشنگت و ممنون از دلگرمیهای مدامت.به حرفات ایمان دارم و به همین امید این روزای سخت رو پشت سر میذارم.خیلی دوستت دارم

زهره مامان نیایش
28 بهمن 90 19:42
سلام خانمی مهربونم نبینم ناراحت باشی و دلت گرفته باشه جای همسرت خالی نباشه میدونم چه قدر سخته چه قدر قشنگ نوشتی
....... دلم یک زندگی عادی میخواهد همین
نمیدونم واقعا چی باید بگم
ولی این چند شبی که بعد از 6 سال شب بدون همسرم خوابم برد همین حس رو تجربه کردم چند شبی که به خاطر کار خاصی که پیش اومده بود نیمه شب میرسید خونه بازم جای شکرش باقیه که می اومد اخه قول داده بهم که هیچ شبی تنهام نذاره .....
خدا کنه هیچ وقت دیگه تنها نمونی و خدا هم به همسرت قوت بده و سالم باشه خداییش این مردها هم خیلی زحمت میکشن برای راحتی ما ولی خب قسمت بیشتر زنها هم تنهایی میشه مثل مادر شوهرم و مامانم که با اینکه وقت بازنشتگی شوهراشونه بازم چه شبها که تنها ن
ببخش خیلی حرف زدم حرف زدن با شما رو دوست دارم دوست خوبم شاد باشی همیشه پسر نازت رو ببوس


ممنون از این محبتت دوست گلم و از دلگرمیت. حرفای پراز مهربونیت همیشه برام لذت بخشه
مامان رها
28 بهمن 90 21:18
سلام خانومی امیدوارم با اومدن اسفند ماه شور و هیجان هم بیاد سراغتون من که اسفند رو به خاطر همین دوست دارم علی جون رو از طرف من ببوس


سلام عزیزم ممنون از کلام پرمهرت. به امید همون روزهای قشنگ بهاری
مامانی وروجک
28 بهمن 90 22:18
سلام گلم الهی قربون اون دل تنگت برم میدونم سخته من شرایط تو رو ندارم همسر گلم همیشه کنارمه ولی همین که بخواد یه چند روزی مسافرت دلم براش یه ریزه میشه چه برسه به اینکه به خاطر شغلش همیشه پیشم نباشه واااای خیلی سخته


فدای تو مهربونم بشم. ممنون از همدردیت گلم
مادر کوثر و علی
29 بهمن 90 12:50
سلام عزیزم
فقط اومدم بگم به یادتم و
دوستت دارم.
راستی آپم!
خوشحال میشم از نظرات و حضورت گرمت بهره مند بشم


سلام گلم.ممنون که به یادمی شما هم در خاطر من هستی. چشم حتما میام به دیدنتون

مادر کوثر و علی
29 بهمن 90 12:51
خیلی خوب مینویسیدا

آفرین به این دست به قلم زیبا و دوست داشتنی

آخییییی. همسر منم امروز بعد از سه روز ماموریت داره برمیگرده

انشالله تا سه شنبه زمان با شادی و سرعت بگذره

راستی منم متولد شیرازم اما ساکن تهران


ممنون از لطفتون. و ممنون از دعاهای قشنگتون. چقدر خوب چقدر خوشبختم .برای همینه که اهل دلید
الهام مامان رامیلا
29 بهمن 90 16:51
عزیزم نبینم دلت گرفته باشه می دونم چی میگی منهم الان چند روزی هست این طوری هستم ولی خدا همیشه هست عزیزم دیگه نبینم از این پستها بزاریها دلم می گیره همیشه بخند برات بهترین لحظات رو آرزو دارم عزیزمممممممممممممممممم


ممنون از مهربونیت دوست گلم. ببخش اگه ناراحتتون کردم.اونروز واقعا کم آورده بودم هم به شما هم به خودم قول میدم که دیگه ازین پستها نذارم.
یک فنجان عشق+همسرت+آقای پدر
29 بهمن 90 23:17
سلام همسفر خاطرات رویایی من
عزیزم داستان "امیر نصر" وقتی رودکی " بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی" را سرود شنیده ای ؟ که چنان منفعل شد که بدون کفش دو فرسنگ راه را به سمت بخارا روانه شد؟
باور کن که دیشب وقتی این سوزنامه را خواندم همان حال امیر را داشتم که "سرو سوی بوستان آید همی" و اگرحس مسئولیتم در قبال حرفه ام نبود( و هیچکس به اندازه تو مرا نمیشناسد بیشتر از خودم و لازم به اثبات این حرفم نیست) الان این حرفها را رودررو با تو می گفتم و حالا می خواهم با زبان خودت با تو سخن بگویم:
هرگز نمی خواستم خلوت انسمان را به اینجا بکشانم .قداست اینجا کم از حریم دلمایمان نیست اما... خوب می شناسمت خوب . کودکی هایمان به کنار ، حداقل ده سال است همزبانت که بوده ام اگرچه شاید ده سال نیست که همدلت هستم .خودخوریهایت ،سکوتت همیشه شرمنده ام می کرد چه خوب که سکوتت را شکستی قبل ازینکه زخم هایت عمیق تر شود... می دانم که حجم دلتنگیت باید بیشتر از این چند آرزو باشد که بر زبان آوردی و الا کم کم خود سکوت می شدی. من از دل پررمز و رازت خبر نداشته باشم که خبر داشته باشد...و حالا لازم می دانم به هریک از آرزوهای شیرینت پاسخ دهم و چیزی را فراموش نکنم.
همسفر همیشگیم قرارمان این بود که همراهم باشی در جاده های پر پیچ و خم زندگی . رفیق نیمه راه نبودی چراغ روشن راهم!
ما این راه را هر دو باهم آغاز کردیم . از فراز و نشیبها از سنگهایی که پیش راهمان بود آگاه بودیم. آگاهانه قدم به این راه بی بازگشت گذاشتیم اما عاشقانه به امید فراداهایی بهتر برای جوانه های عشقمان زندگیمان برای ابدیتی که به آن چشم دوختیم خاطرت هست؟آیا خاطرات شیرینمان را فراموش کرده ای؟ و پیمان ازلی مان را؟ گفته بودی که دلت یک فنجان عشق می خواهد ؟ اگر به مقیاس دنیایی باشد من به یک جرعه نابش هم راضی هستم . اما "عزیز ناز پرورد پدر" و محبوب دوست داشتنی من ! عشق ما بدون مرز است و تو قانع شدی به یک فنجان! و قانع شدن یعنی محدودیت حال آنکه هردوی ما نامحدودیم این را خودت گفتی خاطرت هست؟امروز روز عشق است ولی برای ما هرروزامروزبوده است .هرروز می شود عاشق بود، تو باشی راه سختی نیست!
همسفر خستگی ناپذیرم ، زندگی در هیچ جا توقف نمی کند و این کاروان با همه شکوهش به راهش ادامه می دهد و جز این هم نمی تواند باشد .
اما همسر بی نظیرم اجازه بده که از تو هم کمی گله مند باشم گفته بودی که تنهایت گذاشته ام.پسرم اینرا بخواند درباره پدرش چه فکر می کند ؟هیچ فکرش راکرده ای؟ و حال آنکه خوب می دانم هیچگاه بی گدار به آب نمی زنی !!! من از تو تعجب می کنم آیا تو هرروز اینجا با من نیستی در همه لحظه هایم؟اگر اندکی به حافظه ات فشار بیاور ی خاطره دیدار هرروزمان را تجدید خواهی کرد چرا اینکار را نمی کنی؟ کجای دقایقت من نبوده ام ؟ بنظرت در روز چندبار باید نفس قدسی ات را می شنیدم که نشنیدم؟کجای سفرنامه زندگیمان سعی نکرده ام کوله ات را سبک کنم نمی گویم که برداشته ام! با خبرم کن رفیق راه.اما بهتر نبود "بار" را توشه سفرمان میخواندی؟ تو که کلمات را در انحصار خود داری؟بیا و بار غمهایت رااینجا فروریز، همینجا بر سینه ام! تو مرا گناهکار می دانی ؟ اگر من گناهکارم در برابر سکوت و نا امیدی تو ، از تو می خواهم که بر من ببخشایی و از گناهم درگذری... به من بگو آیا هنوز هم باید خودم را برایت اثبات کنم در همه این سالها؟اگر لازم است بگو خسته نیستم می دانی که روئین تنم.

و ای کاش بدانی که من هم چقدر به سادگی نیازمندم ...عزیزم در این دوری ها عاطفه ای دردآلود نهفته است که پایان نمی پذیرد اما در عین حال دوست داشتنیست که شاید لذتش کم از تمام خوشی هایی که برایت قابل تصور است ، نباشد. این راگذر زمان به تو خواهد فهماند وقتی که دلارام در برت باشد وباز هم دلارام بجویی ! پس بخند آرام جانم که به یقین ما از کسانی خواهیم بود که زندگی به رویشان لبخند زده خوشبختیم بر بلندای قله همان کوهی که کلبه عشق بی نهایتمان را بنا می کنیم.این را به توقول می دهم من شرفم را برایت گرو می گذارم آیا این کافی نیست؟! ...
مثل همیشه صبور باش و چون همیشه با یاد خدا آرام ودلگرمم کن بانفسهای عاشقانه ات و همینجا به من قول بده اندیشه ای که وجودنازنینت را بیازاد به درونت راه ندهی اندیشه ای که جان هردوی مارا می فرساید.

قوی باش درخت تنومند بهار زندگیم! جوانه ی زندگیمان درحال بالیدن است از زلال عقشت سیرابش کن . چه خوب است که "علی" در دامان فرشته ای چون تو به معراج می رود .به وجود هردویتان می بالم و خداوند را می ستایم بخاطر آفرینش بی بدیلت. یسرمان را به تو وهر دوی شما را به خدای بزرگ می سپارم. گوشهایت آکنده از سرود فرشتگان باشد...
نامه ام به درازا کشید. ادمی از هرچه که لذت می برد ادامه می دهد.
سخن کوتاه می کنم و اگر اجازه دهی در خلوتمان سر رشته این سخن را از سرگیریم ...امید که با روحی رها و با پر وبال اندیشه ای آزاد به پرواز در آیی و برایم نامه بنویسی . سوزنامه اما نه، اینبار سرودی غنائی.
امیدوارم به نهایت عشقم یقین حاصل کنی و کمال احترامی را که به تودارم بپذیری.خداوند تو را برای من حفظ بفرماید

همسفرت
ساعت 1:35 بامداد 29 بهمن 1390
پی نوشت:به دلیل عدم دسترسی به نت در آن زمان این مطالب را در ورد نوشتم و این ساعت مربوط به زمان نگارش این عاشقانه است



پاسخ من به تو عزیز تر از جان:
سلام همیشه خوب همیشه مهربان من !عجبا که کلبه مارا به قدوم مبارکت و قلم دلنشینت مزین کردی.چیزی ندارم که بگویم جزینکه ازتو بپرسم چه اندازه برایت شیرین و دوست داشتنیست وقتی که عشق در برابرت لرزان و شرم زده بایستد...؟
خداوند شب، همواره ترا حفظ و شب زنده داریت را فرخنده گرداند

مامان سانای
30 بهمن 90 8:48
خصوصی داری


ممنون از حرفای قشنگت دوست گلم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
30 بهمن 90 17:02
سلام دوست عزیز.نگرانتونیم.ایشالله که خوش باشید.


ممنون از احوال پرسیت عزیزم. خوبیم خدا رو شکرببخش اگه دل نگرانت کردم. فقط یه گلودرد خفیف بود شایدم غمباد. خدارو شکر برطرف شد. بزودی میام
مامانی وروجک
30 بهمن 90 19:34
عزیزم کجایی؟ چرا کم پیدا شدی دلمون برا علی جون تنگ شد بیاو از کاراش بگو منتظرم....


ممنون از اینکه سر می زنی. یه کسالت کوچولو بود خدارو شکر الان خوبم و آروم. به زودی میام. بهت سر می زنم گلم
مادر کوثر و علی
1 اسفند 90 10:29
سلام عزیزم

ممنون از حضور گرم و نظرات خوبت

دوباره آپیم

نی نیه نازمون رو بوسه بارون کن


حتما میام گلم
مادر کوثر و علی
1 اسفند 90 10:31
چه بابای پر احساس و باحالی داره این علی کوچولو

براتون آرزوی خوشبختی و شادی روزافزون دارم


احساساتش بدونه مرزه ...خوشبحال علی خوشبحال من... ممنون از لطفتون عزیزم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
1 اسفند 90 13:30
واااااااااااااااای پوران پوران پوران
چطور تحمل میکنی و پست دلخواه عشقت رو نمیذاری.
من همین الان تحملم تموم شده و دارم به پستی که خواهی نوشت فکر میکنم.زودباش.
نمیخواد تایید کنی.
پست جدید رو شروع کن.
همین الان
و فقط برای یک فنجان عشق+همسرت+آقای پدر.


در عالم بیخبری بودن می دونی یعنی چی من الان اون حس رو دارم... به زودی میام
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
1 اسفند 90 13:31
علی جونم.خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر کن که در کلبه عشق آسوده ای.


ممنون خاله مهربونم. با وجود دلهای مهربونی مث شما کلبه منو پررونق تر هم میشه. دوستون دارم
مامانی وروجک
1 اسفند 90 23:26
سلام پورگل جونم امیدوارم حال تو وعلی جون خوب باشه وااای چه همسر با احساسی خوب در وتخته باهم جور شده ها هردو تایی تون یه پا استاد سخنوری هستید خونه تون همیشه از شعله عشق گرم باشه


ممنون از لطف بیکرانت عزیزم
مامی امیرحسین
2 اسفند 90 0:13
باران عشق میبارد و نمناک میشود چشمهایمان از قصه غصه دو عاشق خوب...


فدای اون دو تا چشم مهربانت من!!! چه زیبا گفتی دوست
مامی امیرحسین
2 اسفند 90 0:15
خوشم میاد زن و شوهر هر دو ید طولایی دارین در قلم زدن...خوشبحالتون که هر دو توانایید در این زمینه و حرفای هم رو چه خوب میفهمین...تبریک میگم به هردوتون و به علی برای خوب ترین و هنرمند ترین پدر و مادر دنیا...


ممنون عزیزم شما که خودت در این زمینه گل سرسبدی عزیز دل شرمنده نفرما مارا
مامان نیایش
2 اسفند 90 22:08
سلام خانمی عزیزم شما زن و شوهر هر دو نمونه هستید عالی عالی
خدا سایه اش رو رو سرتون نگه داره همیشه
همیشه عاشق و پاینده باشید
تلگراف داری خانمی


ممنون از مهربونیت گلم شما لطف داری . نتونستم به وبت بیام عزیزم باز نشد ایراد از سیستم منه. در اولین فرصت بهت سر می زنم
ملی مامان میکاییل
3 اسفند 90 6:24
سلام
ممنونم که به ما سر زدین
چقدر حرفات رو دوست داشتم
خیلی از دل اومده بود چون بد جور به دلم نشست
به امید اینکه جمعه ها بوی سه شنبه بگیرد


سلام عزیزم. خوشحالم از حضورتون. فدای دل مهربونتون بشم. مرسی از دعای قشنگت
مهسا مامان مرسانا
3 اسفند 90 11:36
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___ـ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_ـ_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤ سلام ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__ـ_¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپـم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گـذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
__________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________________¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤/
_______________________¤¤

نبینم دلت بارونی باشه ها


ممنون عزیزم. حتما میام
مامی امیرحسین
3 اسفند 90 19:30
سلام دوست خوبم
یعنی پوران من اینقدر غمگینه که حتی نظراتشو تایید نمیکنه؟
میدونم روزای آخر مرخصیتو میگذرونی...تو فکرتم
ولی پورانم این نیز بگذرد...
بیا قشنگ نگاش کنیم.بیا خدا رو شکر کنیم که بچه ای بهمون داد که بخاطرش بریم مرخصی و حالا مرخصی هامون داره تموم میشه...پس خدا رو شکر...اگه دلتنگ میشیم برای عشقمون که کنارمون نیست خدا رو شکر که عشقی داریم که دلتنگش بشیم...
بازم خدا رو شکر کن که مادرمهربونت هست و میتونی با اطمینان کامل عشق کوچولوتو بسپری دستش و بری سرکار...کاش منم از این موهبت برخوردار بودم


قربونت برم که اینقدر ماهی بیشتر از اونی که فکرشو می کنی دوست دارم. فاطمه حجم دلتنیگیمو نمیتونم برات بگم ممنون از حرفای قشنگت . سرعتم اینروزها به شدت پایین بود هیچ نظری رو نمی تونستم تایید کنم. اومدم به وبت هم سر زدم ولی پنجره نظرات باز نشد.توی پست بعدی و بعدتریش دلیل دلتنگیهای این چندروزم رو میگم . چقدرخوبه که تو هستی فاطمه